خدایایک مرگ بدهکار و هزار آرزو طلبکار...
خسته ،
یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر...
نه اهل دریا بودم ، نه آسمان ، نه زمین !
سبز شدم ریشه به جانت بخشیدم تا اهل دلت باشم و افسوس که دلت هیچ وقت با من نبود ...
چقدر متفاوت اند آدمها ...
عشق برای یکی دلگرمی ...
و برای دیگری سرگرمی ...
آرام میروم ، آنچنان آرام که ندانی کی رفته ام اما وقتی جای خالیه مرا ببینی آنچنان سخت رفته ام که تمام عمر زمان رفتنم را فراموش نکنی !
خیلـی حــرف اسـت …
کـــه تــــو هـــر روز در گلـــویت
خــــاری کشنـــده احســـــاس کنــی
بـــــــرای کســـی کــه
” بـــدانــــی “
حتــــی یک بــار در عمـــرش
بــه خــاطـــــــر تـــو ” بغـــض ” هـــم نکــــرده اسـت…
زیر آوار آخرین حرفت جا ماندم…
لعنتی…
نمیدانی خداحافظت چند ریشتر بود…
خیلی وقت است فراموش کرده ام …
کدامیک را سخت تر می کشم … ؟
رنــــج !
انتظار !
یا نفس را …
چه ساده بودم
آن هنگام که می پنداشتم
شکستنه دله کسی
ناگوارترین حادثه ی عالم است.
امروز که دلم شکست
عالمی تکان نخورد
به سادگیه خودم می خندم !!
سلام سارا گلی
خسته نباشی
مطلبت قشنگ بود
سلام
مرسی